یکی از موضوعات اساسی و مهم در حوزه مدیریت جامع فرهنگ کشور تبیین رابطه بین حوزه های علمیه و روحانیت با نظام جمهوری اسلامی است. موضوعی که دیدگاه های مختلفی برای آن وجود دارد. در این رابطه مقام معظم رهبری در سفر سال ۱۳۸۹ به قم مواضع دقیق و صریحی را بیان فرمودند، که در ادامه به قسمت هایی از آن اشاره می شود.[۱]
«خوب، حوزههاى علمیه – بخصوص حوزهى علمیهى قم – در هیچ دورهاى از تاریخ خود، به قدر امروز مورد توجه افکار جهانى و انظار جهانى قرار نداشتهاند؛ به قدر امروز مؤثر در سیاستهاى جهانى و شاید مؤثر در سرنوشت جهانى و بینالمللى نبودند. حوزهى قم هرگز به قدر امروز دوست و دشمن نداشته است. شما ملتزمان حوزهى علمیهى قم، امروز از همیشهى این تاریخ، دوستان بیشترى دارید؛ دشمنان بیشتر و خطرناکترى هم دارید. امروز حوزهى علمیهى قم – که در قلهى حوزههاى علمیه قرار گرفته است – یک چنین موقعیت حساسى را داراست.
در اینجا یک مغالطهاى هست که باید به آن اشاره کنم. ممکن است بعضى بگویند اگر حوزههاى علمیه وارد مسائل جهانى، مسائل سیاسى، مسائل چالشى نمیشدند، اینقدر دشمن نمیداشتند و محترمتر از امروز بودند. این مغالطه است. هیچ جمعى، هیچ نهادى، هیچ مجموعهى باارزشى به خاطر انزوا و کنارهگیرى و گوشهنشینى و خنثى حرکت کردن، هرگز در افکار عمومى احترامبرانگیز نبوده است، بعد از این هم نخواهد بود. احترام به مجامع و نهادهاى بىتفاوت و تنزهطلب که دامن از مسائل چالشى برمیچینند، یک احترام صورى است؛ یک احترامِ در معنا و در عمق خود بىاحترامى است؛ مثل احترام به اشیاء است، که احترام حقیقى محسوب نمیشود؛ مثل احترام به تصاویر و تماثیل و صورتهاست؛ احترام محسوب نمیشود. گاهى این احترام، اهانتآمیز هم هست؛ همراه با تحقیر باطنىِ آن کسى است که تظاهر به احترام میکند. آن موجودى که زنده است، فعال است، منشأ اثر است، احترام برمىانگیزد؛ هم در دل دوستان خود، و هم حتّى در دل دشمنان خود. دشمنى میکنند، اما او را تعظیم میکنند و براى او احترام قائلند.
اولاً حاشیهنشین شدن حوزهى علمیهى قم و هر حوزهى علمیهى دیگرى به حذف شدن مىانجامد. وارد جریانات اجتماع و سیاست و مسائل چالشى نبودن، بتدریج به حاشیه رفتن و فراموش شدن و منزوى شدن مىانجامد. لذا روحانیت شیعه با کلیت خود، با قطع نظر از استثناهاى فردى و مقطعى، همیشه در متن حوادث حضور داشته است. براى همین است که روحانیت شیعه از یک نفوذ و عمقى در جامعه برخوردار است که هیچ مجموعهى روحانى دیگرى در عالم – چه اسلامى و چه غیر اسلامى – از این عمق و از این نفوذ برخوردار نیست.
ثانیاً اگر روحانیت میخواست در حاشیه و در پیادهرو حرکت کند و منزوى شود، دین آسیب میدید. روحانیت سرباز دین است، خادم دین است، از خود منهاى دین حیثیتى ندارد. اگر روحانیت از مسائل اساسى – که نمونهى برجستهى آن، انقلاب عظیم اسلامى است – کناره میگرفت و در مقابل آن بىتفاوت میماند، بدون تردید دین آسیب میدید؛ و روحانیت هدفش حفظ دین است.
ثالثاً اگر حضور در صحنه موجب تحریک دشمنىهاست، این دشمنىها در یک جمعبندى نهائى مایهى خیر است. آن دشمنىهاست که غیرتها و انگیزهها را تحریک میکند و فرصتهائى براى موجود زنده مىآفریند. هر جا به مجموعهى روحانیت یا به دین یک خصومتورزى و کینورزىاى انجام گرفت، در مقابل، حرکتى سازنده از سوى بیداران و آگاهان انجام گرفت. یک وقتى در جمعى گفتم که نوشتن یک کتاب به وسیلهى یک نویسندهى متعصب ضد شیعه، موجب به وجود آمدن چندین کتاب منبع بزرگ شیعى شد. در همین شهر قم اگر کتاب «اسرار هزار ساله» از سوى یک فرد منحرف که ترکیبى از تفکرات سکولاریستى و گرایشهاى وهابیگرى داشت، منتشر نمیشد، امام بزرگوار ما نمیرفت درس خود را مدتى تعطیل کند و کتاب «کشف الاسرار» را بنویسد؛ که در این کتاب، اهمیت حکومت اسلامى و ولایت فقیه، نخستین جوانههایش مشاهده میشود. بازتولید این تفکر مهم فقهى و شیعى در “`کتاب «کشف الاسرار» امام بزرگوار محسوس است. اگر تحرک گرایشهاى چپ و مارکسیستى و حزب توده در دههى ۲۰ و اوائل دههى ۳۰ نمیبود، کتاب ماندگارى مثل «اصول فلسفه و روش رئالیسم» تولید نمیشد و به وجود نمىآمد. بنابراین، این دشمنىها به ضرر ما تمام نشده است. هر جا خصومتورزى انجام گرفت، موجود بیدار و آگاه – یعنى حوزهى علمیه – از خود واکنشى نشان داد و فرصتى آفرید. دشمنىها فرصتآفرینند؛ آن وقتى که ما بیدار باشیم، آن وقتى که ما زنده باشیم، آن وقتى که ما غافل نباشیم.
در همان دوران رضاخانى، آن حرکت خصمانهاى که با روحانیت شد، موجب شد مرجع تقلیدى مثل مرحوم سید ابوالحسن اصفهانى (رضوان اللَّه تعالى علیه) اجازهى صرف وجوهات را در تولید نشریههاى دینى و مجلات دینى بدهد؛ که این یک چیز بىسابقهاى بود، در آن روز هم چیز عجیبى بود. بنابراین نشریهى دینى با پول وجوهات و با سهم امام به راه افتاد؛ مجامع دینى با اتکاى به سهم امام به وجود آمد. یعنى شخصیتى مثل سید اصفهانى (رضوان اللَّه تعالى علیه) برخلاف آنچه که برخى تصور میکردند و میکنند، به فکر مسائل فرهنگى کشور ما و دنیاى شیعه و کشور شیعه است و صرف سهم امام را در یک چنین کارى مجاز میشمرد؛ اینها فرصتهاست. دشمنىها یک چنین فرصتهاى بزرگى را به وجود مىآورند.
رابعاً با بىطرف ماندن روحانیت در مسائل چالشىِ اساسى، موجب نمیشود که دشمن روحانیت و دشمن دین هم بىطرف و ساکت بماند؛ «و من نام لمینم عنه».[۲] اگر روحانیت شیعه در مقابل حوادث خصمانهاى که براى او پیش مىآید، احساس مسئولیت نکند، وارد میدان نشود، ظرفیت خود را بروز ندهد، کار بزرگى را که بر عهدهى اوست، انجام ندهد، این موجب نمیشود که دشمن، دشمنى خود را متوقف کند؛ بعکس، هر وقت آنها در ما احساس ضعف کردند، جلو آمدند؛ هر وقت احساس انفعال کردند، به فعالیت خودشان افزودند و پیش آمدند. غربىها ظرفیت عظیم فکر شیعه براى مواجههى با ظلم جهانى و استکبار جهانى را از مدتها پیش فهمیدهاند؛ از قضایاى عراق، از قضایاى تنباکو؛ لذا آنها ساکتبشو نیستند؛ آنها به تجاوز خود، به پیشروى خود ادامه میدهند. سکوت و بىطرفى علما و روحانیون و حوزههاى علمیه به هیچ وجه نمیتواند دشمنى دشمن را متوقف کند. بنابراین حرکت حوزههاى علمیه، بىطرف نماندن حوزههاى علمیه در قبال حوادث جهانى، در قبال مسائل چالشىِ ملى و بینالمللى یک ضرورتى است که نمیشود از آن غافل شد.
بعد از پیروزى انقلاب اسلامى دو عنوان و دو مفهوم غلط و انحرافى به وسیلهى کسانى که هم با روحانیت بد بودند، هم با انقلاب دشمن بودند، در ذهن ها مطرح شد. البته به این حرفها پاسخ داده شده است؛ هم قولاً، هم عملاً؛ اما «رگ رگ است این آب شیرین و آب شور». باید همیشه متوجه بود، همیشه بیدار بود.
این دو مفهوم غلط و در واقع دو تهمت را دشمن به عنوان تاکتیک مطرح کرده است: یکى طرح مسئلهى حکومت آخوندى است. میگویند در ایران حکومت آخوندى، حکومت روحانى بر سر کار است. این را نوشتند، گفتند، ترویج کردند، تکرار کردند. دیگرى طرح موضوع آخوند حکومتى است؛ تقسیم آخوند به حکومتى و غیر حکومتى. هدفشان از طرح این دو مفهوم انحرافى و غلط این بود که اولاً نظام اسلامى را از پشتوانهى عظیم فکرى و نظرى و استدلالى و علمى علماى دین محروم کنند؛ ثانیاً روحانیت مسئول را، روحانیت انقلابى را، روحانیت حاضر در صحنه را که در مقابل دشمنىها سینه سپر کرده است، به خیال خودشان منزوى کنند، بدنام کنند. یعنى آخوند یک نوعش حکومتى است، که این بد است، منفى است، ضد ارزش است؛ یک نوعش غیر حکومتى است، که این مثبت است، این منزه است.
نسبت روحانیت با نظام اسلامى، نسبت روشنى است. نسبت روحانیت و حوزههاى علمیه با نظام اسلامى، نسبت حمایت و نصیحت است. این را توضیح خواهم داد. حمایت در کنار نصیحت، دفاع در کنار اصلاح. آن دو مفهوم غلط، حقیقتاً انحرافى و خصمانه است؛ به دلیل اینکه اولاً حکومت آخوندى و نسبت دادن جمهورى اسلامى به این مفهوم، حرف دروغى است. جمهورى اسلامى حکومت ارزشهاست، حکومت اسلام است، حکومت شرع است، حکومت فقه است، نه حکومت افراد روحانى. روحانى بودن کافى نیست براى اینکه کسى سلطهى حکومتى پیدا کند. جمهورى اسلامى با حکومتهاى روحانىاى که در دنیا میشناسیم، در گذشته هم بوده است، امروز هم در نقطههائى از دنیا هست، ماهیتاً متفاوت است. حکومت جمهورى اسلامى، حکومت ارزشهاى دینى است. ممکن است یک روحانى ارزشهائى را حائز باشد که از بسیارى از روحانىها برتر باشد؛ او مقدم است؛ اما روحانى بودن هم موجب نمیشود که از کسى سلب صلاحیت شود. نه به تنهائى روحانى بودن صلاحیتآور است، نه روحانى بودن موجب سلب صلاحیت است.حکومت دین است، نه حکومت یک صنف خاص و یک مجموعهى خاص. تقسیم روحانى به حکومتى و غیر حکومتى و ارزش و ضد ارزش قلمداد کردن اینها هم یک غلط فاحش است. رفتن به سمت حکومت و رفتن به سمت هر چیزى غیر از حکومت، اگر براى دنیا شد، بد است؛ اگر براى هواى نفس شد، بد است؛ مخصوص رفتن به سمت حکومت نیست. ما به سمت هر هدفى حرکت کنیم که مقصودمان هواى نفس باشد، مقصودمان منافع شخصى باشد، این ضد ارزش است؛ این همان مصداق دخول در دنیاست که فرمود: «الفقهاء امناء الرّسل ما لم یدخلوا فى الدّنیا»؛[۳] این مخصوص رفتن به سمت حکومت نیست. اگر هدف، دنیاست، مردود است؛ حکومت و غیرحکومت ندارد؛ اما اگر رفتن به سمت حکومت با هدف معنوى است، با هدف الهى است، این از برترین مصادیق امر به معروف و نهى از منکر است؛ از برترین مصادیق مجاهدت است؛ این قبول مسئولیتهاى سنگین است، یا دفاع از مسئولان صاحب صلاحیت است. اگر روحانىِ حکومتى به آن کسى گفته میشود که براى اداى دین خود، براى اداى مسئولیت شرعى خود، براى خاطر خدا از نظام اسلامى حمایت میکند یا از مسئولینى حمایت میکند، این ارزش است، این ضد ارزش نیست؛ نداشتن این حالت، ضد ارزش است. پس هیچکدام از این دو مفهوم – نه مفهوم حکومت روحانى و حکومت آخوندى، و نه مفهوم آخوند حکومتى، روحانى حکومتى – مفاهیم درستى نیست. طرح اینها پس از انقلاب و تشکیل نظام اسلامى، یک طرح مغالطهآمیز است؛ این مفاهیم متعلق به فرهنگ این انقلاب نیست.
اما متقابلاً دو حقیقت و دو مفهوم دیگر وجود دارد که آنها مفاهیم ارزشى و ارزشآفرین است. یک مفهوم این است که نظام به لحاظ نظرى و علمى محتاج علماى دین و حوزههاى علمیه و مستظهر به تلاش علمى آنهاست. نظام متکى به حوزههاى علمیه است؛ متکى به علما، برجستگان و صاحبنظران دینى است. یک مفهوم دیگر هم این است که حوزه و روحانیت نسبت به نظام دینى بىتفاوت نیست. هیچ روحانىاى، هیچ عالم دینى، هیچ خادم اسلامى نمیتواند نسبت به نظامى که بر اساس اسلام پدید آمده است، با انگیزهى اسلام حرکت کرده است و کار میکند، بىتفاوت باشد؛ نمیتواند خود را بیگانه به حساب بیاورد. این هم یک حقیقت دیگر است .
آن حقیقت اول که گفتیم نظام مستظهر به حوزههاى علمیه است، به خاطر این است که نظریهپردازى سیاسى و نظریهپردازى در همهى جریانهاى ادارهى یک ملت و یک کشور در نظام اسلامى به عهدهى علماى دین است.آن کسانى میتوانند در باب نظام اقتصادى، در باب مدیریت، در باب مسائل جنگ و صلح، در باب مسائل تربیتى و مسائل فراوان دیگر نظر اسلام را ارائه بدهند که متخصص دینى باشند و دین را بشناسند. اگر جاى این نظریهپردازى پر نشد، اگر علماى دین این کار را نکردند، نظریههاى غربى، نظریههاىغیردینى، نظریههاى مادى جاى آنها را پر خواهد کرد. هیچ نظامى، هیچ مجموعهاى در خلأ نمیتواند مدیریت کند؛ یک نظام مدیریتى دیگرى، یک نظام اقتصادى دیگرى، یک نظام سیاسى دیگرى که ساخته و پرداختهى اذهان مادى است، مىآید جایگزین میشود؛ همچنان که در آن مواردى که این خلأها محسوس شد و وجود داشت، این اتفاق افتاد.
اینکه بنده دربارهى علوم انسانى در دانشگاهها و خطر این دانش هاى ذاتاً مسموم هشدار دادم – هم به دانشگاهها، هم به مسئولان – به خاطر همین است. این علوم انسانى اى که امروز رائج است، محتواهائى دارد که ماهیتاً معارض و مخالف با حرکت اسلامى و نظام اسلامى است؛ متکى بر جهانبینى دیگرى است؛ حرف دیگرى دارد، هدف دیگرى دارد. وقتى اینها رائج شد، مدیران بر اساس آنها تربیت میشوند؛ همین مدیران مىآیند در رأس دانشگاه، در رأس اقتصاد کشور، در رأس مسائل سیاسى داخلى، خارجى، امنیت، غیره و غیره قرار میگیرند. حوزههاى علمیه و علماى دین پشتوانههائى هستند که موظفند نظریات اسلامى را در این زمینه از متون الهى بیرون بکشند، مشخص کنند، آنها را در اختیار بگذارند، براى برنامهریزى، براى زمینهسازىهاى گوناگون. پس نظام اسلامى پشتوانهاش علماى دین و علماى صاحبنظر و نظریات اسلامى است؛ لذا نظام موظف به حمایت از حوزههاى علمیه است، چون تکیهگاه اوست.
علاوهى بر اینها که نظام اسلامى براى ادارهى ملت و کشور نیازمند به حوزههاست، یک نکتهى دیگر هم وجود دارد و آن این است که امروز شبهههائى مطرح میشود که آماج آن شبههها نظام است. شبهات دینى، شبهات سیاسى، شبهات اعتقادى و معرفتى در متن جامعه تزریق میشود – بخصوص در میان جوانان – هدفش فقط این است که یکى را از یک فکرى منتقل کند به یک فکر دیگرى؛ هدفش این است که پشتوانههاى انسانى نظام را از بین ببرد؛ مبانى اصلى نظام را در ذهنها مخدوش کند؛ دشمنى با نظام است. لذا برطرف کردن این شبههها، مواجههى با این شبههها، پاک کردن این غبارها از ذهنیت جامعه – که به وسیلهى علماى دین انجام میگیرد – این هم یک پشتیبانى دیگر، یک پشتوانهى دیگر براى نظام اسلامى است. پس نظام اسلامى از جهات مختلف متکى به علماى دین و نظریهپردازان و محققان و دانشمندان حوزههاى علمیه است.
از آن طرف، حوزههاى علمیه هم نمیتوانند بىتفاوت بمانند. حوزهى علمیه، بخصوص حوزهى علمیهى قم مادر این نظام است؛ به وجود آورنده و مولد این انقلاب و این حرکت عظیم است. یک مادر چگونه میتواند از زادهى خود، از فرزند خود غافل بماند، نسبت به او بىتفاوت باشد، در هنگام لازم از او دفاع نکند؟ ممکن نیست. بنابراین نسبت بین حوزههاى علمیه و نظام جمهورى اسلامى، نسبت حمایت متقابل است. نظام از حوزهها حمایت میکند، حوزهها از نظام حمایت میکنند؛ همکارى میکنند، به یکدیگر کمک میکنند.
یک مسئلهاى در اینجا مطرح است، من هم مطرح میکنم؛ بعد هم چند تا مسئلهى دیگر از مسائل مهم حوزه را انشاءاللَّه مطرح خواهم کرد. این مسئله عبارت است از مسئلهى استقلال حوزهها. آیا حمایت نظام اسلامى از حوزههاى علمیه میتواند به استقلال حوزههاى علمیه خللى و لطمهاى وارد کند یا نه؟ آیا این کار مجاز است یا نه؟ این بحث مهمى است. اولاً حوزههاى علمیه همیشه در طول تاریخ مستقل بودند؛ نه فقط در دوران حکومتهاى معارض با تشیع، بلکه حتّى در دوران حکومتهاى شیعى. یعنى آن وقتى که صفویه در رأس کار قرار گرفتند و علماى بزرگى مثل محقق کرکى و پدر شیخ بهائى و بزرگان زیادى به ایران آمدند و در مناصب گوناگون دینى قرار گرفتند، هرگز این علما و شاگردان و تربیت شدگان آنها مقهور سیاست صفویه نشدند و در اختیار آنها قرار نگرفتند. بله، کمک میکردند، همکارى میکردند، از آنها تعریف و تجلیل میکردند؛ اما در قبضهى آنها نبودند، به اختیار آنها نبودند. در بخشى از دوران قاجاریه هم همین جور بود. کاشفالغطاء (رضوان اللَّه تعالى علیه) آن عالم بزرگ به ایران آمد و کتاب «کشف الغطاء» را نوشت. ایشان در این کتاب – هم در مقدمه، هم در بحث جهاد به مناسبت جنگهاى روس و ایران – تجلیل زیادى از فتحعلىشاه میکند؛ اما کاشفالغطاء آدمى نبود که توى مشت فتحعلىشاه و امثال فتحعلىشاه قرار بگیرد؛ آنها مستقل بودند. میرزاى قمى در منزل خود در قم مورد احترام و تجلیل پادشاه زمان خودش قرار میگیرد؛ اما زیر بار خواستهى او نمیرود. آنها اصرار داشتند آنچه را که میخواهند، میرزا فتوا بدهد؛ اما میرزا قبول نکرد، زیر بار نرفت. میرزاى قمى رسالهاى دارد به نام «رسالهى عباسیه» که نظر فقهى خودش را در باب جهاد بیان کرده است. این رساله چند سال قبل از این براى اولبار چاپ و منتشر شد. از ایشان جورى سؤال میکنند که مثلاً وکالتى بدهد، نیابتى بدهد که بتوانند از طرف او جهاد کنند – به گمانم این موضوع در «جامع الشتات» هم آمده باشد – اما ایشان زیر بار نمیرود و قبول نمیکند. روحانیت شیعه همیشه اینجور بوده، همیشه مستقل بوده، هرگز در قبضهى قدرتها قرار نگرفته است؛ امروز هم همین جور است، بعد از این هم باید همین جور باشد و به توفیق الهى همین جور خواهد بود.
اما در اینجا هم مراقب باشید یک مغالطهى دیگرى به وجود نیاید؛ استقلال حوزهها به معناى عدم حمایت نظام از حوزه و حوزه از نظام تلقى نشود؛ یک عدهاى این را میخواهند. بعضىها میخواهند به عنوان استقلال و به نام استقلال، رابطهى حوزه را با نظام قطع کنند؛ این نمی شود. وابستگى غیر از حمایت است، غیر از همکارى است. نظام به حوزه مدیون است؛ باید به حوزهها کمک کند. البته معیشت طلاب به صورت سنت معمول و بسیار پرمعنا و پررمز و راز باید به وسیلهى مردم اداره شود؛ مردم بیایند وجوهات شرعىشان را بدهند؛ این اعتقاد من است.
انسان هرچه به اعماق این عادت و سنت دیرین که شاید از صد سال، صد و پنجاه سال قبل در میان حوزههاى ما رائج است، دقت میکند، آن را مهمتر، پرمعناتر، پررمز و رازتر مشاهده میکند. راز ارتباط مستحکم مردم با حوزهها همین است که احساس خویشاوندى میکنند. مردم توقع زیادى هم از روحانى ندارند، اما خودشان را به پشتیبانى مالى حوزهها و روحانیون متعهد میدانند؛ و همین درست است.
اما مسائل حوزهها فقط مسئلهى معیشت نیست. در حوزهها هزینههائى وجود دارد که جز با کمک بیتالمال مسلمین و کمک دولتها امکان ندارد آن هزینهها تحقق پیدا کند. دولتها موظفند این هزینهها را بدهند، دخالتى هم نباید بکنند. بسیارى از مدارس مهم در شهرهاى گوناگون به وسیلهى امراء و سلاطین و بزرگان ساخته شده. در مشهد سه مدرسه بغل هم ساخته شده – مدرسهى نواب و باقریه و حاج حسن – هر سه هم در زمان یکى از سلاطین صفویه و به امر او یا به امر امراى او ساخته شده بود؛ اشکالى ندارد. مدرسهى باقریه، محل تدریس محقق سبزوارى – ملا محمدباقر سبزوارى، صاحب «ذخیره» و «کفایه» به وسیلهى آنها ساخته شده؛ این اشکالى ندارد. باید هزینه کنند، دخالت هم نباید بکنند. حوزه پشتیبانىهاى گوناگون را از سوى نظام میپذیرد، با عزت و با مناعت. این پشتیبانىهائى که امروز نظام از حوزههاى علمیه میکند و باید هم بکند و باید هم بیشتر بشود، اینها وظائفى است که دارد. فقط هم پشتیبانى مادى نیست. امروز بحمداللَّه مهمترین و عمومىترین تریبونهاى ملى در اختیار فضلاى حوزههاى علمیه، در اختیار مراجع معظم است؛ اینها حمایت است، اینها حمایتهاى نظام است. نظام اسلامى باید این حمایتها را بکند، به دلیل همان پیوندى که گفته شد. پس این مسئلهى دخالت و استقلال را نبایستى با آن حقایقى که در این باب وجود دارد، مخلوط کرد.
حقیقت این است که این دو جریان عظیم – یعنى جریان نظام اسلامى و در دل آن، جریان حوزههاى علمیه – دو جریانى هستند که به هم مرتبطند، به هم متصلند، سرنوشت آنها یکى است؛ این را همه بدانند. امروز سرنوشت روحانیت و سرنوشت اسلام در این سرزمین، وابسته و گره خوردهى به سرنوشت نظام اسلامى است. نظام اسلامى اندک لطمهاى ببیند، یقیناً خسارت آن براى روحانیت و اهل دین و علماى دین از همهى آحاد مردم بیشتر خواهد بود. البته نظام زنده است، نظام سرپاست، نظام قوى است و با اطمینان کامل عرض میکنم نظام بر همهى چالشهائى که در مقابلش قرار دارد، فائق و پیروز خواهد شد.»
منبع:
[۱] بیانات رهبری در دیدار طلاب، فضلا و اساتید حوزه علمیه قم – ۲۹/۰۷/۱۳۸۹
[۲] نهجالبلاغه، خطبهى ۶۲
[۳] کافى، ج ۱، ص ۴۶